بهترین شعر عاشقانه توسط کدام شاعر نوشته شده است؟
وقتی سخن از شعر عاشقانه به میان می آید، اولین نامی که بر زبان ها جاری می شود، سعدی شیرازی است. سعدی استاد سخن و یکه تاز عرصه ی شعر عاشقانه است. غزلیات سعدی سراسر زیبایی و لطافت و عشق است. در بیان زیبایی های معشوق و وصف شمایل او، هیچ شاعری نتوانسته به مانند سعدی سخن بگوید. غزل سعدی مانند معشوق او، لطیف و زیباست:
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
آن خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست
آن برگ گلست یا بناگوش
یا سبزه به گرد چشمه نوش
سعدی نگاهش به معشوق است و به هیچ سویی غیر از او نظر ندارد:
هرکس به تماشایی رفته است به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست
سعدی در دام عشق گرفتار است و برای درک ناشکیبایی اش به معشوق پیشنهاد می کند که در آینه بنگرد:
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
معشوق سعدی زیباروست و همه عالم اسیر عشق او هستند:
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی متعشقند و من هم
در دام تو عاشقان گرفتار
در بند دوستان محبس
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
اما معشوق توجهی به او نداشته اما عاشق همچنان در غم فراق او به سر برده و خود را زنده به او می داند:
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمی خسبند از ناله پنهانم
گویند مکن سعدی چان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم
سعدی شاعری که حتی گله هایش از معشوق، سرشار از تعریف و تمجید و ستایش اوست:
ای یار جفا کرده ی پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده؟
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
عاشق در شعر سعدی بدون معشوق هرگز آرام و قرار ندارد:
کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت
عاشق در شعر سعدی حتی با وجود دوری از معشوق و محرومیت از او، دست از تلاش برنداشته و امید به وصل او دارد:
گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو
نعره ی شوق می زنم تا رمقی است در تنم
در نگاه سعدی شنیدن وصف حال معشوق حتی از زبان دیگری که او را دیده نیز، دلنشین است:
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
سعدی در راه عشق خود را به هلاک سپرده و نصیحت یاران توجهی ندارد. سعدی نصیحت نشنود ور جان در این ره میرود:
عالم شهر گو مرا وعظ مگو که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم
باد است نصیحت رفیقان
واندوه فراق کوه الوند
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش